شاخه گل پلاستیکی(آریو بتیس)

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

شاخه گل پلاستیکی(آریو بتیس)
ذهنش چند قدم دیگر بر می داشت،خفه میشد.
دلش می خواست نبوغش را داشت، تا بتواند حروف جدیدی خلق کند که با آنها کلمات نویی بسازد وبعد بتواند جملات بکری بیافریند که کسی تا به حال نشنیده است.
افسوس ،جایی برای او نبود،حرفها را فسیلها زده بودند...
به ورقهای خط خطی و مچاله ی اطرافش نگاه کرد،آنها هم ...
...چشمانش را بست...
بله، آنها هم پر بودند از بوی پهن گاوها ی چهار چرخ....
گاوهایی زبان نفهم که بی آنکه لحظه ای احساس شرم کنند هرچه باد در شکم داشتند را در بین مترسکهای شیک پوش روستای زادگاهش رها می کردند ،یک لحظه دلش برای حیاط قدیمی شان پر پر زد،چشمانش را باز کرد و با پوزخندی که تا اعماق وجودش را سوزاند به گلدان کنج اتاق خیره شد.زیرلب گفت:امان از این دنیای وارونه،حالا که اینجا کلانشهر شده است باغچه ها در گلدانهای کوچک خلاصه شده اند،درست است که گلهای پلاستیکی نمی میرند...
شرمنده حرفش را خورد،بر سرخودش فریاد کشید:آخر احمق مگر چیزی که جان ندارد ،میمیرد؟به خودت نگاه کن.
نگاهش را به سمت ورودی در چرخاند ،بی جان مثل یک شاخه از همان گلهای پلاستیکی بر زمین افتاده بود....
امیر هاشمی طباطبایی- پاییز 91



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:,ساعت10:53توسط امیر هاشمی طباطبایی | |